عرفانعرفان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات نی نی مون

کمتر از یک روز تا آمدنت مانده

پسر عزیزم نمیدانم چه حسی دارم . پر از هیجانم . شادم . غمگینم . استرس دارم .تمام حس های دنیا در من جمع شده و در آخر گیج گیج هستم. گاهی غمگین میشم فقط برای اینکه نکنه در این نه ماه کاری کرده باشم که باعث ناراحتی شما شده باشم . پسر عزیزم اگر نتونستم خوب ازت مراقبت کنم یا اگر گاهی باعث ناراحتی تو شدم منو ببخش . شادم که کمتر از 24 ساعت دیگه میای تو بغلم و میتونم ببینمت، ببوسمت ، بوت کنم . هیجان زده هستم که قراره مادر بشم. و استرس دارم که نکنه اتفاق بدی بیافته . اما تو رو و خودم رو سپردم به خدایی که تو ماه محرم خودت رو بهم داد و توکل کردم به خودش تا فردا شاد و خندون باشیم . مامانی این روزا همه التماس دعا دارن و میگن که یادش...
31 تير 1394

هفته دیگه همین موقع

پسر خوشگلم هفته دیگه همین موقع شما تو بغل من و بابایی هستی. وای که چه روزی میشه اون روز دیروز برای آخرین بار ملاقات با خانوم دکتر داشتم. آخرین سوال هامو پرسیدم  که اکثرا مربوط به عمل هفته پیش هست. خیلی با روحیه و مهربون با من برخورد کرد و سعی کرد استرس منو برای عمل کم کنه . به امید خدا اون روز پر از شادی و نشاط برامون خواهد بود. عمل با موفقیت انجام میشه و از همه مهمتر شما صحیح و سالم میای بغلمون. بابایی برای تپلی شدن شما آخرین تلاشهاش رو میکنه . کلی میوه هر روز میده بخورم که شما قند طبیعی به بندتون برسه و گوشت کباب میکنه تا پروتئین بخوری. قربون تپل خان خودم برم . از همین الان که رابطه پدر و پسر گوش شیطون کر عا...
25 تير 1394

اندر احوالات این روزهای پر از غیبت ما

نبودم زیاد نبودم . راستش استراحت مطلقی شدم . خیلی سخته که همش بخوای بخوابی. و سخت تر اینکه صبح تا شب که بابایی بیاد فقط باید پای تلویزیون باشی. بیخیال این روزها نیز می گذرد... تو این مدت دو بار پیش دکتر رفتم . بار اول که استراحت مطلق بودن رو برام کلی تاکید کرد و ازم خواست تا آخر تیر حتما خیلی مراقب باشم. سر شما خیلی پایین اومده بود و رحمم کاملا فعال بود و آماده برای به دنیا آوردن شما. اما بار دوم استراحت ها به وضعیت شما کمک زیادی کرد. یعنی نمیگم پس رفت داشتیم و شما بالا رفتی نه ولی گفت همین که پیشرفتی تو زایمان نداشتی و متوقف شده این پیشرفت. اما باز هم باید استراحت کنم . زمان به دنیا اومدن شما رو 1 مرداد اعلام کردن...
13 تير 1394

سیسمونی پسر گلم -3

امروز بالاخره جشن سیسمونی شما گرفته شد.(94/03/22 ) خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیم و شاد بودیم. لحظه های خوبی رو داشتیم امیدوارم که شما فقط احساس شادی کرده باشی. برات عکس های اتاقت رو در ادامه می ذارم. امیدوارم که خوشت بیاد . از مامانی و باباجون برای این همه خرجی که برات کردن ممنونم . کاش بتونم براشون جبران کنم. این دو روز گذشته مامانی و اعظم خاله اومدن کمک من که هم اتاقت رو بچینیم هم اینکه مرتب و تمیز کنیم برای جشن شما.   نمای کلی اتاقت رو بعدا تو یه پست جداگانه برات میذارم ، این پست به جزئیات سیسمونی شما می پردازه. اولین پست نمای کمد و ویترین شما هست. ( اون دو تا اسباب بازی بالا هم برای شما گرفته شده یکی هل...
22 خرداد 1394

قرار دیگری با خانوم دکتر

امروز مثل هر روز صبح زود آماده شدم تا برم مطب خانوم دکتر . خانوم دکتر مهربون شما و من رو معاینه کرد و ضربان قلب شما رو شنید . شما هم در تمام طول مدت معاینه خوابیده بودی. وزن مامان رو گرفت و گفت که به طور ایده آلی وزن اضافه می کنم و اینکه خودم اصلا چاق نشدم نشونه ای خوبی هست از اینکه شما تمام مواد مغذی رو جذب می کنی. خدا رو شکر . برام سونو نوشت و گفت که باز هم باید به استراحت خودم ادامه بدم. قرار شد با جواب شما سری بعد تاریخ زایمان رو تعیین کنه. یه جوریه دلم هم خوشحالم که داریم به آخر راه میرسیم هم ناراحت که دیگه باید با دیگرون تقسیمت کنم. ولی هر چی که هست اینکه سلامت باشی کفایت می کنه. بابایی که هر روز داره برای اومدن...
18 خرداد 1394

دومین پست سیسمونی پسر گلم - 2

بالاخره دوباره فرصت کردم تا از مابقی لباسات عکس بندازم. این سری لباس ها برای مهمونی های شما خریده شده. اگه مامانی بد سلیقه است ببخشید ولی من عاشقشونم.   امیدوارم دوستشون داشته باشی. سعی کردم رنگها تغییر نکنه ولی خوب یه کم تیره تر نشان داد. دوستت دارم دردونه مادر. ...
4 خرداد 1394

ملاقات دوباره با خانوم دکتر مهربون

پسرکم خوشگل مامان خوبی مامانی؟ اینروزها بیشتر از هر روز به تو فکر می کنم . تا یه لحظه حواسم پرت میشه.چنان لگدی میزنی که تا دوساعت غرق شادی و لذت میشم. هر روزم به برنامه ریزی برای کارای شما میگذره. دیروز یه وقت ملاقات با دکتر ارتوپدم داشتم . باید در مورد نوع زایمان ازش مشاوره می کردم. خیلی دوست داشتم که زایمان طبیعی داشته باشم. اما خوب با وجود اینکه مشکل دیسک کمرم خوب شده اما احتمال اینکه دوباره شدت بگیره هست. به خاطر همین گفت که صلاح نمیدونه که زایمان طبیعی داشته باشم و حتما باید سزارین باشم. خوب دیگه مامان جان با کلی ناراحتی از اینکه نمیتونم زایمان طبیعی داشته باشم برگشتم خونه. اما شب شما کاملا از دلم در آوردی . چنان م...
4 خرداد 1394

اولین پست سیسمونی پسر گلم - 1

از امروز میخوام آروم آروم از چیزایی که برای گل پسرم خریدم عکس بگیرم و بذارم . عزیزم سعی کردم برات زیبا ترین ها رو بگیرم. سری اول یه سری از لباس های راحتی دردونه ام. مابقی برای یه وقت دیگه نشستن زیاد اذیتم میکنه مامانی . دوستت دارم. ...
23 ارديبهشت 1394

دنیای معصوم و کودکانه اش

دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم. اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده ....... وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره .....تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم ...
22 ارديبهشت 1394