عرفانعرفان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات نی نی مون

خاطره روز زمینی شدنت

از شب قبل شروع باید بکنم. آخرین شبی که من تو از یه جسم برای زندگی استفاده می کردیم. آخرین شبی که فقط من حست می کردم. چه شبی بود اون شب. قرار بود از ساعت 11 شب دیگه هیجی نه آب و نه غذا . عزیز و مامان جون اومده بودن تا صبح با هم بریم بیمارستان. دل تو دلم نبود. تا مامان جون و بابایی رو نگاه می کردم اشک از چشمام می ریخت. پر از هیجان و استرس بودم. نمی دونستم چی در انتظارمه . اضطراب سلامتی تو همه جونم رو گرفته بود. همش نگران بودم نکنه این نه ماه برات کم گذاشته باشم. ساعت 10 شب شام خوردیم البته من تمام طول روز جز سوپ چیزی نخورده بودم و برای شام هم باز سوپ خوردم. انقدر اضطراب داشتم که حتی مثل شب های قبل که دو سه بار برای خ...
9 مرداد 1394

عزیزم زمینی شدنت مبارک

پسر عزیزم یه دونه مامان این روزها یکی از طلایی ترین روزهایی هست که دارم روزهایی که تو روبروی چشمم هستی ، صدات رو می شنوم ، بوی تنت رو می فهمم. اگر بدونی چه حالی می کنیم من و بابایی وقتی که نگاهت می کنیم . دائما داریم قربون صدقه چشمها و لب و بینی نازت می ریم. عاشقت هستیم عاشق تر از قبل. پسر عزیزم عرفان گلم شما روز 1 مرداد راس ساعت 8:55 صبح با وزن 3380 گرم با قد 50 سانتی متر تو بیمارستان بابک با دستهای مهربون خانوم دکتر عزیزم فرشته سادات جلالی متولد شدی. عزیزم این اولین عکس شما بعد از به دنیا اومدن که بابایی ازت گرفت.  
3 مرداد 1394
1