عرفانعرفان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات نی نی مون

گاه نگار 40 روزگی

1394/7/22 20:36
نویسنده : mamani
894 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که دارم خاطرات آن روزهایی که باید می نوشتم را می نویسم هنوز بیمارم.

خیلی کوتاه برات تعریف می کنم که وقتی که 16 روزت بود مریض شدم.خیلی سخت و امروز که نزدیک سه ماهگی ات هست هنوز مریض هستم.به خاطر اون دو تا آمپول بی حسی که داشتم خیلی ناگهانی از روز 16 دیگه نتونستم راه برم و این راه نرفتن کاملا شبیه فلج شدن بود با این تفاوت که درد خیلی زیادی داشت روزها و شب های زیادی فقط صدای آه و ناله و گریه من از خونه شنیده می شد و تو عزیزکم با صبوری تمام این فراز و نشیب ها رو تحمل کردی . نمیخوام از غم های خودم بگم . خدا رو شکر امروز با کمک آقای دکتر با کمک واکر دوباره دارم راه میرم و به زودی زود به امید خدا دوباره مثل قبل میشم.

امید خوب شدن رو از چشم های سربی رنگ تو می گیرم.

تو ، بابای مهربونت و مامان جون ، دایی ارشیا با همه وجود تو این سختی همراهم بودید البته خیلی های دیگه هم کمکم کردن و غصه بیماری من رو خوردن مثل آقا جون ، دایی علی ، عزیز، خاله اعظم، عمو محمود، خاله سهیلا ، عمو مهدی ، مامان بزرگ و ...

چی بگم که در تمام این روزهای سخت همه لبخندم از حضور تو بود و همه شکرم شکر سلامت تو بود.

از روزی که بدنیا اومدی تصمیم گرفتن که 40 تا عکس از روز اول تا روز 40 بگیرم و تغییرات تو رو ثبت کنم .

اینم تغییرات فرشته زمینی من:

روز اول :این عکس اولین عکس شما بودی و من اولین بار از طریق همین عکس شما رو دیدم.

دوووووووووووستت دارم.

روز دوم : عزیزم چهره سفید شما به خاطر زردی که داشتی به سرخی زد ولی چقدر خوردنی هستی برای من .

روز سوم :عاشق این مدل خوابیدنت هستم.آخه موش کوچولوی مامان این اداها چیه؟

روز چهارم : خوب خودت بگو حق دارم وقتی میخوابی درسته قورتت بدم.

روز پنجم : می بینی اندازه یه فندقی ، یه فندق خوشمزه.

روز ششم :آخه گردن درد میگیری مادر!!!!!

روز هفتم : مامان فدای دهن بازت بشم.

روز هشتم : دایی ارشیا میگه باز عرفان ماهی شد.

روز نهم : از روز نهم یاد گرفته بودی غلط بزنی به پهلو

روز دهم : بعد از حمام روز ده

روز یازدهم : امروز شما ختنه شدی. فدای اشکات مادر

روز دوازدهم : از ساعت 11 صبح دیگه تب نداشتی فدای تو

روز سیزدهم : می بینی رنگ صورتت داره باز تر میشه آخه زردی شما کم کم داره میره.

روز چهاردهم : مامان هیکل و اینجوری می ریزی بیرون نمی گی می ترسن مردم پهلوونم.

روز پانزدهم : بالاخره به غورباغه مورد علاقه مامانی لبخند زدی .

روزی شانزدهم : من اعصاب ندارم اون لبای ناز رو به رخ نکش.

روز هفدهم : وااااااااااای چرا هیولا شدی؟

روز هجدهم: نه که من لقمه اول رو از عمو محمود گرفتم مثل خودش میخوابی مامانی

روز نوزدهم : الان خوابی یا بیدار؟

روز بیستم : چشمای نازت رو قربون

روز بیست و یکم : خدایا شکرت که حاضر شدی یکی از فرشته هات رو به من بدی

روز بیست و دوم : اونروز پستونک نمیگرفتی فقط دنبال دستت بودی.

روز بیست و سوم : وقتی که روز قلب من میخوابی و با آرامش میخوابی دنیا رو به من میدن.

روز بیست و چهارم : همش میری کنج گهواره میخوابی حتی از این کنج تر!

روز بیست و پنجم : با مامان حرف میزنی و می خندی.

روز بیست و ششم :خوابای ناز ببینی .

روز بیست و هفتم : آخ سرده . خووو سرده.

روز بیست و هشت : عافیت باشه حمام عافیت

روز بیست و نه : آب دهن؟؟؟؟ دندون ؟؟؟؟؟؟

روز سی : یک ماهگیت مبارک پسرم

روز سی و یک : ببخشید شما؟

روز سی و دو :آی با کلاه شدی قربونت برم .

روز سی و سه : فدای ذوق کردنت

روز سی و چهار : اجازه هست؟ فقط یه گاز!

روز سی و پنج : لباس دخترونه ! آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

روز سی و شش : قربون کلاه کج و کوله ات

روز سی و هفت : چییییییییی؟

روز سی و هشت : چند تا انگشت داری؟ 10 تا ؟ 11 تا؟

روز سی و نه : خوابای شیرین مثل باقلوا ببینی.

روز چهل: چهلگیت مبارک . همیشه سلامت باشی عزیزکم.

روزها زود میگذره خیلی زود . شما هر روز بزرگ تر و آقاتر میشی رنگ چشمات از آبی نفتی به سربی تغییر رنگ داد. نمیدونم آخرش چه رنگی میشه ولی هر رنگی بشه برای من شما زیباترین پسر دنیایی.

دنیا دنیا دوستت دارم به امید روزی که بتونم بغلت کنم و ببرم بیرون از خونه همه سختی های این بیماری رو تحمل می کنم . تنها یه لبخندت کافیه تا من تمام روز انرژی برای مبارزه داشته باشم.

خدای مهربونم شکرت به خاطرت همه نعمت هایی که بهم دادی و شکرت که لطف کردی و یکی از فرشته هات رو به من بخشیدی. همه ی سعیم رو برای مراقبت ازش می کنم .

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مـامـان مـعصومـه
23 مهر 94 9:16
slm aziizam , mashalah pesaretoon kheyli mahe be maham sar bezanid , shomaro link kardam age mayel boodin maro link konid
mamani
پاسخ
ممنون عزیزم. حتما منم لینکت میکنم
مامانی کوثر
23 مهر 94 12:18
فدای عـــــــــــــــــرفان خوشگلم برم من الهی
mamani
پاسخ
مرسی خاله جون
مامان تازه کار
24 مهر 94 0:46
واي دوست عزيزم چرا؟ ازت خبري نبود فكر كردم درگير گل پسري هستي كه نمياي. خدا ميدونه اگه ميدونستم حتما حالت رو زودتر ميپرسيدم و پيگير مي شدم. بازم خداروشكر كه بهتري و داري روبراه ميشي الحمدلله. انقدر شوكه شدم، عكسارو هنوز نگاه نكردم. نگاه ميكنم دوباره نظرم رو ميگم
mamani
پاسخ
ممنون دوست گلم . روزگاره دیگه بالا و پایین داره.
مامان تازه کار
24 مهر 94 0:55
عالي بود عزيزم، آفرين به اين حوصله. من از تمام روزاي مايسا عكس دارم ولي يادم رفته تاريخ بزنم. ان شاالله يه روز سرصبر اينكارو ميكنم. ان شاالله خداي مهربون سلامتي كامل عنايت بكنه و مامان عرفان جون زودتر بتونه با عرفان برن گردش و تفريح. شمارم رو داري، منو از حال خودت بيخبر نزار. فدات. بوس بوس
mamani
پاسخ
ممنون عزیزم. شما که خودت کلی مبتکری. چشم حتما.