زود می گذرد

خیلی داره زود میگذره . شش ماهگی هم تو کمتر از دو هفته تموم میشه.

و من اونقدر که تو مهمی از حضورت لذت نبردم.

خیلی دوستت دارم.

این روزها که هر روزش به برنامه ریزی و خرید برای تو می گذره لحظه ای لبخند از لبم کنار نمیره.

دیروز با بابایی سر این موضوع به تفاهم رسیدیم که خرید کردن برای تو پسر نازم از هر چیزی شیرین تره.

هر روز که چیز جدیدی به خرید هات اضافه می کنیم پر از عشق می شم و تمام خرید هات رو میریزم دورو بر خودم و نگاه می کنم و دوباره مرتب می کنم و سعی می کنم جور بهتری بچینمشون.

بعضی وقتها طاقتم برای دیدنت تموم میشه و بعضی وقتها از شریک شدن تو با دیگران ناراحت میشم.

امروز دوباره وقت دکتر داشتم

خداروشکر همه چی خوب بود. وزن هر دومون ایده آل بود و خانم دکتر از شرایط کاملا راضی بود.

فقط یه کوچولو لحظه ای که میخواستیم صدای قلبت رو بشنویم نگرانمون کردی که اونم به خاطر شیطونیت بود.

یه لحظه ثابت یک جا نمیموندی که مادر نمیشد ضربان قلبت رو گرفت.

شیطونک من عاشقتم.

امروز که کلی تو مطب معطل شدم رفتم بیرون و تو بازار یه دوری زدم و چند تا بازی فکری برای سن شما و بی بی انیشتین فارسی و انگلیسی رو براتون خریدم.

پرفسور من هم برای دیدنت بی تابم هم نه.( اگه به دنیا بیای برای این ارتباط شکمی دلم تنگ میشه همدم من)

ولی هزار هزار تا دوستت دارم.

امروز دقیقا 23 هفته و 6 روز هستم

65 کیلو وزن دارم و فشار خون 12 است.