روزهای نوروزی با تو بودن
وروجک مامان این روزها به شما که خوش میگذره.
همه هوای جفتمون رو دارند.
مخصوصا تو این روزها که کلی خوراکی های خوشمزه دور و برمون رو گرفته .
مثل خودم شکمویی حس می کنم . چون زود به زود باعث میشی که من گرسنه بشم.
خیلی هم شیطون شدی. گاهی انقدر با قدرت لگد به مامانی میزنی که به راحتی دیده میشه.
روز اول عید بابایی تخت خوابیده بود. شما هم که صبح زود گرسنه میشی و منو بیدار میکنی. شروع کرده بودی به دو صبحگاهی توی شکم من.
منم که دیدم نخیر بابایی خوابالوی شما به این راحتی ها بیدار نمیشه. آروم دستش رو گرفتم و گذاشتم رو شکمم.
شما هم چنان لگد محکمی زدی که بابا یه چشمش رو باز کرد گفت: اون بود؟
خیلی خندم گرفته بود از حول حتی نتونست بگه کی. حالا از اونروز هر وقت دراز کشیدم میاد و دستش رو میذاره رو شکمم تا پسر قند عسلش رو حس کنه.
راستی مامانی تو مسافرت که اذیت نشدی.
مامان من که میگه اگه مامان نی نی شاد باشه و بهش خوش بگذره به نی نی هم خوش میگذره.
راستی مامانی برف بازی هم دوست داری. آخه من عاشقشم . خیلی بهم خوش گذشت. اگه دوست داشته باشی وقتی به دنیا اومدی باهم میریم بازی.
دردونه مادر من و بابایی خیلی دوستت داریم و خیلی خیلی منتظر دیدنت هستیم.
بوووووووووووووووووووووس هوارتا