عرفانعرفان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات نی نی مون

گاه نگار بارداری من

چند روز پیش ها .نه خیلی چند روز پیش ها با کتابی یا شاید هم دفتر آشنا شده بودم به نام گاه نگار بارداری من. بسیار خوشمان آمد و تصمیم گرفتم که اگر زمانی متوجه شدم که خدایم فرشته ای از فرشته گانش را پیشم امانت گذاشت از این گاه نگار تهیه کنم. و چند روز پیش ها بعد از کلی جستجو در سایت های مختلف که همه یشان گاه نگارشان تمام شده بود در نی نی ست یافتمش و سفارش دادم. امروز بعد از 5 روز رسید. از هم اکنون می نویسم گاه نگارم را میوه وجودم. تا بدانی دوستت دارم . ...
13 آذر 1393

baby maker

دیروز همین طوری داشتم تو نت می گشتم و همون طوری که حدس میزنی تمام موضوعات مربوط به کنجد کوچولوم می شد. یه برنامه پیدا کردم به اسم baby maker که عکس مامان و بابا رو میدادی و حدس می زد که کنجد کوچولو ها چه شکلی می شن. خوب . . . من هم این کار رو کردم... ...
12 آذر 1393

هنوز هم پر از دلهره

امروز وقت ملاقات با پزشکی که انتخاب کرده بودم را داشتم. بعد از کلی انتظار و البته لرزیدن از سرما ( آخه مطب نمیدونم چرا انقدر سرد بود) بالاخره نوبت من شد که برم داخل . خانم دکتر ازم پرسید خوب چه خبر؟ گفتم : فکر کنم باردارم. گفت : به سلامتی. خوب حالا بگو ببینم .... و یه نگاه به پرونده کرد و با تردید نگاهم کرد گفت :شما همون خانومی هستی که فقط یکبار اقدام کرده بودی؟ گفتم : بله دقیقا گفت: به به یه کوچولوی نادر . میدونی این کوچولو جز معدود کوچولو هایی هست که تو این سن پدر و مادر با اولین اقدام تشکیل میشه. فقط لبخند زدم یاد جمله همیشگی خودم افتادم که همیشه به بهروز می گفتم آخه من باهوشم .اما اینبار تو دلم گفتم آخه نی ن...
10 آذر 1393

اولین ملاقات با پزشک

پر از دلهره هستم پر از نگرانی گاهی فکر میکنم که فقط خیالی اما پس تست ها چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برای یک روز دیگه وقت گرفتم برای ملاقات با دکتر ( خانم دکتر فرشته سادات جلالی) خیلی تعریفش رو شنیدم  از طرفی هم مسیرش برای رفت و آمد نه ماه خیلی برام خوبه. امیدوارم زودی دوشنبه از راه برسه. میخوام مطمئن بشم که هستی. دوستت دارم کنجد مامان .   ...
9 آذر 1393

I'm pregnant.

ساعت 6/10 صبح روز 93/9/3 برای نماز صبح بیدار شدم. دیگه دلم طاقت نیاورد . باید تست میکردم . اولش یه خط افتاد انقدر ناراحت شدم که رو به آینه شروع کردم به خودم غر زدم . وقتی دست و رویی شستم و وضو گرفتم برگشتم که بی بی چک رو بردارم که حس کردم انگار یه خط دیگه هم هست . گذاشتمش بالای تخت و رفتم با دل لرزون نماز بخونم. نمازم رو که خوندم برگشتم و فوری نگاه کردم.انگاری درست می بینم و واقعا دو تا خطه . اما هنوز هم نمی تونستم باور کنم . نتونستم صبر کنم و بهروز رو بیدار کردم . فقط پرسیدم : چند تا خط میبینی ؟ به زور چشماش رو باز کردو گفت : دو تا گفتم: خوب بخواب دو سه دقیقه خواب...
3 آذر 1393

گاه و بی گاه

روزهایم را می گذارنم در گاه و بیگاه ندانم هایم نمیدانم راهی که پیش رو دارم به کجا آباد می رود یا ناکجا آباد؟ این روزها صدای سکوت گوشم را کر می کند. انتظار کشنده است بسیار . رسم نا شکنی کرده ام میدانم اما منتظرم. بیا زود زود بیا.  
1 آبان 1393

به نام خدا

این روزهایم هر روز با نام تو می گذرد.  میخواهم وب لاگ دانه وجودم هم با نام تواغاز شود. پس خداوندا مرا ان ده که ان به   
30 مهر 1393